Wednesday, September 30, 2009

شش روز میگذره از آخرین باری که صدای دوست داشتنیتو شنیدم
به هر کی میشناختم گفتم که چقدر دلم واست تنگ شده الا به خودت
از دنیا بدم میاد که تورو به من نشون داد ولی زود مارو از هم گرفت
من تصمیم ندارم مثل نمایشنامه نواهای اسرار آمیز دلمو به این خوش کنم که واست بلاگ می نویسم
بلاگی که تو هیچ وقت نخواهی دید
ولی چی کار کنم که دلم واست تنگ شده
الان چندروزی می شه که خوابگاهو تحویل گرفتم
خوابگاه نگو بگو کمپ پناهندگان
دلم میخواد ینوشتن ادامه بدم ولی دلم چایی می خواد
هر گز تصور نمی کردم که بین این همه جمله عاشقانه که نثارم کردی از همه بیشتر دلم واسه این تنگ بشه

حسین من جی دارم