Tuesday, June 23, 2009


یادته با هم رفتیم استدیو؟
یادته با هم صندوق پول دزدیدیم؟
یادته تابلو هارو با هم می کندیم؟
یادته روز آخر وصیت نامه نوشتی؟
آخه بی انصاف ما اینجا مردیم آخه؟
کاش دستم به جایی می رسید تا کاری واست می کردم.
بزرگمهر ....

Monday, June 22, 2009


امروز معلوم شد که بزرگو بردن اوین
از اینکه هنوز زنده ای خیلی خوشحالم
طاقت بیار پسر

Sunday, June 21, 2009


چند روزه که ننوشتم...
چند روزی می شه که خیابونا بستر خشونتو درگیریه
روزا خیلی کوتاه شدن
دیروز بزرگمهرو گرفتن
مامانم اینا کسی نمیدونه
به کسی نگفتیم
هرچی سعی کردم متقاعدشم کنم نتونستم
رفت و همرو غصه دار کرد
ولی من امید وارم که زود برگرده و بازهم خاطراتمونو با حرفای شیرینش تازه کنه
خیلی مردی پسر
بهت حسودیم می شه
از همون خدایی که تو رو آفرید می خوام که تورو دوباره بهمون برگردونه
خدایا خودت کمکش کن

Thursday, June 11, 2009


در روح و جان من مي‌ماني اي وطن

به زير پا فتد آن دلي، كه بهر تو نلرزد

شرح اين عاشقي ، ننشيند در سخن

كه بهر عشق والاي تو ، همه جهان نيرزد

اي ايران ايران دور از دامان پاكت دست دگران ، بد گهران

اي عشق سوزان ، اي شيرين‌ترين روياي من تو بمان ، در دل و جان

اي ايران ايران ، گلزار سبزت دور از تاراج خزان ، جور زمان

اي مهر رخشان ، اي روشنگر دنياي من به جهان ، تو بمان

سبزي صد چمن ، سرخي خون من ، سپيدي طلوع سحر ، به پرچمت نشسته

شرح اين عاشقي ، ننشيند در سخن

بمان كه تا ابد هستيم ، به هستي تو بسته

اي ايران ايران دور از دامان پاكت دست دگران ، بد گهران

اي عشق سوزان ، اي شيرين‌ترين روياي من تو بمان ، در دل و جان

اي ايران ايران ، گلزار سبزت دور از تاراج خزان ، جور زمان

اي مهر رخشان ، اي روشنگر دنياي من به جهان ، تو بمان


شورسبزو شعور خشکیده
پارچه های نخ نما و پوسیده
فقر فکرو فقدان اندیشه
فصل فساد تفکروریشه
باز دوباره از در تو آمد
سیل مواج علف های بی ریشه

دیشب بابت یه داستانی خیلی تو لک بودم تا اینکه
بزرگمهر اومد گفت بیا بریم بیرون بزن برقص
بیچاره تا صب عذر خواهی می کرد میگف چی شده تو خودتی
یکی از با بت اون داستان ناراحت بودم چون فکر می کرم تموم شده
یکی هم این ملت بی ریشه رو مید یدم که چقدر راحت بازیچه می شنو گول می خورن
این پسره هم که بالا بود هر چی صداش می کردم ... بزرگمهر بیا عقب رفتی رو پام نمی شنید
آخر عباس بهش گف
از دیروز صد بار ده شصت نامجو رو گوش کردم

Monday, June 8, 2009


تکتااا.ا.ا.ا.ا.امممممممم..............
عاشقتم لامسسسسسبببببببببببب
خرابتم بی شرف
من عمرا دیگه بتونم بخوابم
امشب من با این جانور نایاب حرف زدم
الان دارم لیون ردبون گوش میدم چون فقط الان ریتم خوشال اونه که با حسم یکی شده.
باورم نمیشه که با همچین فرشته ای حرف زدم.
تو کوووول ترین دختری هستی که تا حالا شناختم

Saturday, June 6, 2009


از آخرین باری که بلاگ رو آپ کردم چند روز می گذره .
از اون موقع تا الان دارم تو فیس بوک مافیا وارز بازی می کنم.
معتاد شدم.
امروز صب بالاخره رفتم هنرستان برگه هارو دادم.
هیچکسو ننداختم و همرو پاس کردم.

Wednesday, June 3, 2009

Rene Magritte


امروز صب پاشدم رفتم جولوی گلدیس محمد یه رب دیر اومد و تو این فاصله چک کردم ببینم محمد چیزی از حساب کش رفته یا نه که پاسخ منفی بود.دخترا زودتر رسیده بودن.از فهمیدن این که تمام آثار موجود در موزه اصل و متعلق به موزه می باشد شکه شدم. تمام آثار نقاشی های برجسته و فوق العاده گرونی بود که هیچکس حتی مدیر موزه خانوم عالمی هم مفهومشونو نمی دونس.
یه کار از رنه ماگریت بود که اسم اثر آسمان نمی دونم چی چی بود. تو نت پیداش نکردم ولی می دونم حد اقل 700 میلیون تومن مایشه که البته موزه عمرا بفروشه.
از اونجا با بزرگمهر کار میزو تقریبا تموم کردیم و حالا فقط مونده روشو نمد سبز بکشیم و قالو بکنیم.می مونه ژتون یا همون چیپس که بعدش رسما قمار خونه رو وا می کنیم.
الانم مامانم اومده مسموم شده کلی آهو ناله میکنه منم اصلا حوصله تمارضشو ندارم ولی خوب تحمل کردم تا بخوابه.
برگه های هنرستانو هنوز تصحیح نکردم.

Tuesday, June 2, 2009

Accluphobia


آکلوفوبیا یعنی ترس از تاریکی و هر آنچه در آن است.
الان ساعت سه می باشد و من یه قندون کریستالو شکوندم. دستم خورد چی کار کنم.
گشنمه و خوابم هم نمی آد. فردا با سارا و محمد و پریا موزه هنر های معاصر قرار دارم.
بعدش بزرگمهر می آد تا با هم یه میز بیستویک یا همون بلک جک درس کنیم.
یه سری از وسائلش مونده که فردا بخرم.
امروز اشتباهی نوشابه ی یک نفر دیگرو سر کشیدم تو فست فود.
مردم هنوز تو جو انتخاباتن و من از این حضور سبز متنفرم.
هنوز برگه های هنرستانو تصحیح نکردم.